ٱویسا جونٱویسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

ٱویسا عشقه مامان و باباش

هشتمین مروارید

امروز ده ماه و بیست و یک روزگیت دندون هشتم هم سر زد ، یهنی چهارمین دندون پایین سمته چپ .عزیزم چقد تند تند دندونات درمیان دیگه دخملم بزرگ شده حسابی ،حسابی هم راه میره اداهای مختلفم درمیاره که ادم دلش میخواد قورتش بده .
30 ارديبهشت 1395

هفتمین مروارید

انقد که این دختر دندون دراوردنش بی علاعم و نشونس که من متوجه نشدم کی دندون هفتمش سر زده و بزرگ شده امروزم اتفاقی متوجه شدم  فکر کنم یه هفته ، باشه که سر زده اخه یه مقداریشم بیرون اومده اینم از دندون هفتم یعنی چهارمین دندون پایین سمته راست، ده ماه و نوزده روزگی بی دردسر دراومد  خدا رو شکر
28 ارديبهشت 1395

ده ماه و هشت روزگی

خوشگلکم جمعه ۱۷ اردیبهشت با خاله جون سارا و مامانیا رفتیم چهارباغ شما هم که دیگه عشقه ددر ی دیگه اینروزام که همش در حاله گردشی اینم عکسهای چهارباغ جوجه من                ...
19 ارديبهشت 1395

اولین جنگل دخملی

مامانی پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت  ده ماه و هفت روزت بود که اولین بار بردیمت جنگل . رفتیم جنگل النگ دره و غروبشم هزار پیچ اینم عکسهای هزار پیچه .       ...
18 ارديبهشت 1395

عکسهای اول ده ماهگی

 نهم اردیبهشت ، عکسهای اول ده ماهگیت اولین لباس تابستونه ای که توی سال ۹۵ برات خریدم ، تاپ و شلوارک کیتی هوام که دیگه داره گرم میشه ایشالا بپوشی بریم پارک .             ...
18 ارديبهشت 1395

اولین قدمهای طولانی جوجه ما

امروز دوشنبه۱۳ اردیبهشت -   ۱۰ ماه و ۴ روزگیت خونه مامانیا به اندازه یه متر خودت با قدمهای کوچولوت راه رفتی ، معلمتم که مامانیا هس دیگه همینجوری ادامه بده بره چند روز دیگه میدویی
14 ارديبهشت 1395

اولین گردش پارک دخملی

چهارشنبه ٨ اردیبهشت  ، نه ماه و سی روزت بود که برای اولین بار با خاله جونات و خواهر زاده هام رفتیم پارک چاله باغ  خیلی هم خوش گذشت،شمام که همش اینور و اونورو نگاه میکردی به خاط همین عکسات زیاد خوب نشدن حالا ایشالا تا پارکهای بعدی و عکسهای دیگه .         ...
11 ارديبهشت 1395

اولین قدمهای جوجه من

دوشنبه ۶ اردیبهشت دخملم اولین قدمهاشو تنهایی برداشت ، مامانی امشب دو سه قدم خودت راه رفتی ، امروز پسر عموت ٱرشا به دنیا اومد ما هم غروب گذاشتیمت خونه مامانیاو با بابایی رفتیم ملاقات .
11 ارديبهشت 1395

۶ اردیبهشت ۹۵

 ۹ ماه و بیست و هشت روزگی  دخملکم دیگه میتونی گی پ ، فوت میکنی ، وقتیم میگیم بوس کن صورتتو میذاری و فوت میکنی دیگه درو دیوارو میگیری و تند تند راه میری یه کامیون بزرگ عمه فاطمه داده که باهاش بازی میکنی و میزاریمت عقبش و دورت میدیم خلاصه خیلی بلا شدی ...
6 ارديبهشت 1395